توصیه پیر سقط فروش


داستان ازین قراره که همه نزد دوستی ثروتمند و بالامقام جمع بودند و از مصاحبت هم برخوردار میشدند که ناگاه قاصد خبر شوم می‌آورد که تنها فرزند صاحب مجلس که عزیز و جوانی مومن بوده در اثر تصادف جان سپرده است. صاحب عزا که شکسته و نالان است بر زمین مینشیند و سر را میان دو دست میگیرد و گاهی هق هق کنان و گاهی در سکوت به همین منوال میگذراند.  سپس قامت راست میکند و لبخند عجیبی به لب شروع به تدارک مراسم میکند.
در ادامه داستان میگوید که این حالت را پیری سقط فروش(۱) به وی یاد داده که اینگونه کند:
«اگر به چنین فیض و توفیقی دست یابیم باید هرگاه مصیبت بزرگی برایمان رخ داد پس از گفتن رضا به رضا الله سعی کنیم حتی المقدور عنان فکر و اختیار یکسره از کفمان بیرون نرود و برای این کار ضرورت دارد که چشممان را ببندیم و دنیا و مافیها را تاجایی که امکان پذیر است فراموش کنیم و خود را از هر اندیشه و وسوسه و بیم و اضطرار و تشویشی خالی و عاری بسازیم و با تمام قوا و امکانی که برایمان باقی مانده است فکر کنیم که از تاریخ آن حادثه شوم دو ماه گذشته است و آنگاه به کمک تصور و خیال دو ماه پیش برویم و درست بیندیشیم که دو ماه دیگر چه خواهیم کرد و چه تصمیماتی خواهیم گرفت و چگونه به اجرای آن تصمیمات خواهیم پرداخت و همین که پس از ده یا پانزده دقیقه چشممان را گشودیم تشویش خاطرمان اندکی تسکین یافت، چنانکه پنداری دو ماه تمام گذشته است و با خاطری آرامتر با وظایف تازه خود مواجه گردیم.»(۲)
اینجا نوشتم شاید به درد کسی آمد.

(۱) لغت نامه دهخدا: دراصطلاح بازاریان دکانداری که قند، چای ، شکر، لیموی عمانی خشک ، فلفل ، زردچوبه ، میخک چینی (گیاه )، دارچینی ، زرشک پلویی ، سریشم ماهی ، نفط و... فروشد.
(۲) از کتاب «قصه های كوتاه برای بچه های ریش دار» نوشته سید محمدعلی جمالزاده
 

کشف قاره شماره #۱

مهم نیست در روز، هفته ماه یا سال چقدر وقت دارید برای انجام کارهایی که میخواهید/دوستدارید انجام بدهید مهم این است که دستتان به انجامش برود یا حوصله اش را داشته باشید، دلمشغولی بزرگتری نداشته باشید، مهم این است که ذهنتان درگیر امری بزرگتر نباشد.