احساسات نوين

مثلا داخل مترو نشستم دارم با فردي به صورت فيزيكي(نه با موبايل و اينا) حرف ميزنم بعد مترو ميره توي تونل، يهو نگران ميشم كه ديگه نميتونم با اين فرد حرف بزنم چون آنتنمون رفته و خط نميده اين داخل!
يا 
يه موقع هايي توي زندگي ميشه كه ميخوام دكمه سيو/ذخيره رو بزنم كه اگه رفتم جلوتر خراب كردم ديگه از اول شروع نكنه!

اينارو نوشتم تا نسل بعدي خوند ببينه كه داره يه سري احساسات نوين ظهور پيدا ميكنه كه قبلا امكانش نبوده!
ننه من غريبم بازي درنياره.
 

یا اراجیفی بیش نیست

این روزها باید به شدت زبان نروژی یاد بگیرم، قبلا کمی شروع کرده بودم و توی این برهه حساس تاریخی خیلی باید بهتر ازینی که هستم باشم. زبان آسونی نیست و انگلیسی بلد بودنم هم کار رو مشکل‌تر کرده، چون دائم میخوام ازین زبان فرار کنم و در حرف زدن با آدم‌ها از انگلیسی استفاده کنم و میدونم اصلا کار خوبی نیست. تسلط خوب نروژی‌ها هم به انگلیسی درد دیگریست.
وقتی معنی کلمه ای رو نمیدونم سریع به انگلیسی ترجمش میکنم، از بد ماجرا، معنی همون کلمه انگلیسی هم به گوشم نخورده و مجبورم یه دورم به فارسی ترجمش کنم یا از لغت نامه انگلیسی کمک بگیرم. این تلاش های شادمانم رو بگذارید کنار لغاتی که فقط توی این زبان موجوده و زبان انگلیسی یا فارسی در موردشون ساکته! مثلا دوتا کلمه هست løssalgsavis و abonnementsavis که در واقع نوع فروش روزنامه‌ها رو توضیح میده، اولی روزنامه ایه که فقط در مغازه های عادی میشه خرید اما دومی روزنامه‌های هستن که فقط میان دمه خونه توی پست و توی مغازه نمیفروشنش(غالبا). من که حداقل معادل انگلیسی‌ای واسش پیدا نکردم.
دوستی میگفت وقتی یک زبان رو خوب یاد گرفتی که در ذهنت با اون زبان فکر کنی. ذهن من این روزها حال عجیبی داره. دائم بین سه زبان عوض میشه، یک کلمه رو فکر میکنم حالا نروژیش چی میشه. یا اینکه با خودم شروع میکنم به نروژی حرف زدن، اما نمیدونم دارم رو قاعده میگم یا اراجیفی بیش نیست.