درخت کناری


درخت ها رو که توی زمستان از پایین نگاه کنی مثل رگ‌های دست می‌مونن، زمستان وقتی برگ‌ها بر زمین ریختن و باران جلوِ خش‌خش اونها رو گرفته وقتی از پایین به درخت‌ها نگاه کنی مثل رگ‌های آسمان میمونن، مثل رگ‌های آسمان.
وقتی باد میزنه و هوا پسه، این رگ‌ها بی‌مهابا در آسمان میرقصن و اگر خونی در اونها بود فواره می‌زد، خون فواره می‌زد، صدای سایش رگ ها در فصل سرما مانند صدای شاخه‌های درختان بی‌برگ در زمستان است.
شاخه قطور سر از زمین برآورده، مویرگ‌هایش می‌شود برافراشته در زمستان بی برگ و در تابستان...
خدایش بیامرزد تبرزن را، تبری می‌زد که مویرگ‌ها هم شتابان می‌شدند و تبرزن خوب می‌دانست که فصل سرما برای قطع درخت بهترین فصل سال است.

نگاهی کن به شاخه های شکسته ات
به هیکل تنک و بی فرَه ات

عذری بخواه و انگشت به دهان گیر
سکوتی کن تا سخن برآرم

تا بگویم کیستی و زکجایم

شب یلدا

فرهاد یه ترانه داره به نام کوچ بنفشه ها که برگرفته از شعر شفیعی کدکنی است که احتمالا خیلی از ماها بارها شنیدیم.
« در روزهای آخر اسفند،
در نیم‌روز روشن،
وقتی‌ بنفشه‌ها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند»
یه قسمت از شعر اینه که میخونه:
« ای کاش آدمی، وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌ها می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!»
یه بار میخونه، بعد دوباره میخونه، بعد صداش رو بالا میبره و سه باره میخونه، اما بازم صداش رو بالا می‌بره و فریاد میزنه و میگه ای کاش آدمی، وطنش را...
فکر میکنی تموم شد، فکر میکنی چهار بار کافیه اما یه مکث کوتاهی میکنه و فریادوار ادامه میده، نه، دوباره تکرار میکنه و بار آخر داد میزنه «می‌شد با خود ببرد هر کجا که خواست!»
غیر از دوباری که قبل ازینکه به این قسمت شعر برسه خونده باشه، شش بار دیگه میخونه و هربار هم صداش رو بالاتر میبره تا اینکه آخریش داره داد میزنه.
 
همین
 
 

روحانی در توچال و آدم‌های اطراف!

چهار روز پیش عکس هایی از روحانی در خبرگزاری پارسینه اومد با تیتر حسن روحانی در توچال. خوب حرکت جالبی بود برخلاف حرکت هایی مثل رژه رفتن و کشوندن مردم در شهرهای مختلف دنبال خود و همین طور از جنبه توجه به ورزش و بخصوص کوهنوردی. عکس‌های بیشتری در ایسنتاگرام آقای روحانی(که همین چند وقت پیش باز شده اما نمیدونم تایید شده یا نه) در همین مورد بود که همین جا میزارم. اما حرفم یه چیز دیگست. بزارید یه اتفاق کوچیک که یه ماه پیش برای من توی اسلو رخ داد رو تعرف کنم.
عکس از اینستاگرام
عکس از پارسینه

عکس از اینستاگرام

عکس از اینستاگرام

برای پیاده روی دور یک دریاچه نزدیک محل زندگی خودم رفته بودیم و ناگهان دیدیم که نخست وزیر قبلی نروژ(لینک به ویکی پدیا انگلیسی) به همراه وزیر امور خارجه اسبق داشتن با گرمکن ورزشی اونجا قدم میزدن. و من حتی متوجه نشدم چون نه محافظی بود نه اینکه مردم دورش جمع شده بودن و نه خودشون لباس خاصی داشت. هیچ فرقی با یک آدم معمولی نداشتن و حتی مردم هم در تقابل با اونها کار خاصی انجام نمیدادن. متاسفانه نتونستم عکسی بگیرم اما این اتفاق مطمئنم که همیشه اتفاق میوفته. در ضمن این نخست وزیری که در موردش دارم صحبت میکنم هم عملکردش بد نبوده، هم اینکه هشت سال یعنی دوتا چهار سال نخست وزیر بوده.
حالا درسته که مردم اسکاندیناوی خیلی فرهنگشون با ما متفاوتِ و آدم های غریبه خیلی کم پیش میاد که باهم صحبت کنن اما خوب وقتی مقایسه میکنم با نسخه ایرانیش که وقتی یه آدم مطرح دولتی یا هنری و ... در بین مردم حضور پیدا میکنه اینقدر تحویلش میگیریم که نه در حد اون فرده و نه اون فرد ممکنه خودش این رو بخواد.همین اتفاق باز هم در گزارش صد روزه آقای روحانی اتفاق افتاد که سه تا مصاحبه کننده به جای به چالش کشیدن و نقد مثل همیشه به تمجید و ثنای ایشون پرداختن. مصادیق بیشتری هم برای این مطلب دارم که بازم امیدوارم در موردش بنویسم. اما اینکه هر فردی به صرف جایگاه هنری، مذهبی و دولتی و ... ای که داره طبقه جداگانه ای براش در اجتماع باز کنیم اشتباه بس بزرگ و تبعات بس بزرگتری داره. اما با این افراد فقط به صرف انسان بودن باید با احترام برخود کنیم و نه بیشتر. 
اما برای اینکه از اون ور هم نیوفتیم این رو هم بگم که اگر به شخصی به علت زمینه تخصصیش و نظراتش و غیره علاقه مندیم مخالف با نظر قبلیم نیست زیرا که امیدوارم هدفمون در این برخوردها یادگیری بیشتر برای نیل به اهداف عقلانی و اخلاقی خودمونِ نه خودشیرینی و اظهار لطف بی مورد.

این مطلب برای من خیلی مهمه و حداقل برای خودم نوشتمش که در آینده اگه خوندم بدونم چه چهارچوب اخلاقی ای داشتم.

تبلیغات روزنامه‌ای قدیمی

همشهری داستانی که همین اواخر تموم کردم برای اسفند ۹۰ و فروردین ۹۱ بود. یه قسمت جالب این ماهنامه معمولا به مطالب قدیمی و یا نثرهای قدیمی می‌پردازه. و توی این قسمتش گزیده‌ای از آگهی‌های دوره قاجار رو که در مطبوعات اون دوره چاپ میشده رو آورده. بیشتر چیزی که جلب توجه میکنه نثر اون زمانه و لغات و اصطلاح‌هایی که دیگه استفاده نمیشه. سیزده تا آگهیِ که خوندن همش جالبه اما دوتاش که واسم بیشتر جالب بود رو اینجا میارم:

یک دستگاه کالسکه حبابیِ ممتاز در کمال امتیاز با تمام اسباب و لوازم درست و خوب برای فروش حاضر است و به قیمت عادلانه بلکه مناسبِ حال می‌فروشند. هرکه طالب خریداری و ابتیاع آن باشد در کاروان سرای زردشتی ها معروف به کاروان ساری گبرها، رجوع به ارباب بهرام زردشتی کند و با او گفت و گو نماید.
–روزنامه تربیت، سال ۱۲۸۲ شمسی

آقا محمد امین الطباء خوئی که در تفلیس سکونت دارند، مدت ها در دفعِ دود و تعفن و زیادتیِ روشنایی فتیله لامپا تدابیر و تجربیات نموده پس از زحمات زیاد، فتیله ای اختراع نموده است که روشنایی ان سه مقابلِ فتیله های متداول است و ابدا دود و تعفنی ندارد و بقیه ارزانی در تفلیس به فروش می‌رسد. هرگاه طالبی باشد به اداره ناصری رجوع نماید تا از تفلیس خواسته شود.
– روزنامه ناصری، سال ۱۲۷۲ شمسی