شاید از خود من شروع شده



یه موضوعی رو برداشتم تا در موردش بنویسم و رفتم واسش از بین عکسام، عکسی پیدا کنم اما دو سه تا عکس موضوع نوشتم رو عوض کرد. موضوع کلیشه ای کودکان کار. یادمه تو خیابون و بیابون هر از گاهی ازین عکس ها میگرفتم عکس هایی که واسم خیلی بیشتر از عکس های دستکاری شده مناظر طبیعت جالبتره. عکس اولاگه درست به خاطرم اومده باشه خیابان منتهی به میدان توحید و عکس دوم مترو صادقیه است و عکس آخر هم میدان صنعت و این ها را بزارید در مقابل عکس های ای که هر روز در بین این جمعیت میلیونی میبینیم و میگذریم و عادت کردیم عادت...

خوب راه حل ساده اینه که بریم جلو یه کاری بکنیم که امروزشون بگذره، یکم بهتر بخوایم کار کنیم اینه که بریم به یه موسسه ای کمک کنیم که به این کودکان کمک میکنند اما راه آخر اینه که یه جوری زندگی کنیم که این اتفاق ها پیش نیاد، میگید چجوری؟ از کجا میدونید که بچه ی عکس اول فرزند یک طلاق نبوده باشه؟ یا اگر فرزندمون رو تربیت میکنیم اخلاقیت رو طوری یادش بدیم که اگر به پستی رسید بدونه واسه چی اونجاست و اخلاقیاتش رو با پستش عوض نکنه و الی آخر. اگر بچه ای هنوز توی خیابون هاست و داره کار میکنه باید بدونیم مجموعه عواملیه که دست به دست هم داده که شاید از خودمون شروع شده.

مامور مطلع


گاهی با خودم فکر میکنم آدم های معروف زندگی معمولی هم داشته اند؟ مثلا شاملو میرفته سر کوچه میوه بخرد یا جلال آل احمد سر اینکه کی سفره رو پاک کنه با سیمین دانشور جر و بحث نکرده یا مثلا دکتر سروش موقع برگشتن از یه سخنرانی یادش بره که باید نون بخره حتی یادش بره که چی باید بخره. یا اصلا شهرام ناظری ندونه امروز چی درس کنه چون همسرشون مسافرتن.
اینا رو گفتم که زده باشم صحرای کربلا که میرحسین الان کی براش مرغ میخره؟ پولش رو کی حساب میکنه؟ مثلا یه اسکناس پنج هزاری به طرف میگیره که برو سر کوچه دو کیلو مرغ بخر و طرف میگه اِکی، با این تخم مرغ هم نمیدن، شما گویا هنوز تو زمان قبل انتخاباتیا، خبر نداریا، نمیبینی دیگه تلویزیون مرغ نشون نمیده، آخ ببخشید شما که تلویزیون ندارین، ندیدی رادیو دیگه مرغ رو سانسور کرده، اصلا آخرین کیهانی که واست آوردیم قیمت جهانی مرغ رو مقایسه نکرده بود؟ من با این پول بتونم آخرش یه کیلو مرغ سهمیه ای بگیرم اونم سهمیه خودم واسه روزای فرد. خودت صلاح میدونی اما بیا اعتراف کن و برو سهمیه مرغ خودت رو بگی. از ما گفتن بود این طرفدارات واسه مرغشون سر و دست میشکنون واسه آزادی نه


الگوی موفقیت


مجله داستان شماره نهم، توی چمدون کج و کوله شده، برای تاریخ دی 1390 ویژه یلدا که با تاخیر به من رسیده رو توی دیار غربت باز میکنم، البته اگه بشه اسمش رو دیار غربت گذاشت. آدمی بعضی موقع ها بین هم زبوناش هم احساس غریبگی میکنه، خیلی وقته جای دیار غربت عوض شده، بگذریم، چند صفحه ای ورق که میزنی میرسی به یه تبلیغ که کل صفحه رو گرفته، تبلیغ جی 5، توی تبلیغ شخصی رو معرفی میکنه که تونسته به کمک سیستم جی 5 برای دانشگاه های خارج از کشور اپلای کنه و قبول شه و الان "ایشان همینک مقیم کشور کانادا می باشند و از جمله افراد موفقی هستند که ..."

بله، الگوی موفق کسی هست که در خارج از کشور توانسته تحصیل کنه و به کار بپردازه، چند وقتیه این قضیه هم داره واسمون به مرز عادت میرسه و واسش شروع کردیم برنامه ساختن و گزارش و غیره که خوب پرونده این هم بستیم، نق این رو هم زدیم، بریم بعدی.

مستند آلبرتا باشه یا سینه‌خیز به سمت تباهی رادیو فنگ، فرقی در صورت مسئله نمیکنه، اتفاق افتاده و راه حلش... راه حلش... راه حلش...