هرروز صبح که میزنم بیرون، تو مسیر اتوبوس قبرستون نمیبینم اما سنگ قبر فروشی میبینم. آن سنگ های سخت و سنگین می باید که بر روی سینه ما روزی سنگینی کند. سنگ هایی که حالا برای فروش است و روبروی مغازه دلبری میکنند که بروند سر مرده ای بنشینند. سنگ هایی دلبر برای فروش اما ناامید یا خوشحال کننده برای زنده ها.
باشد که بیشتر به فکر مرگ باشم، باشیم...
آسد پدرام
نوشتههای اینجا روایتی است بیگدار به اتفاقات اطرافم که پیرامون دین، ایران، سیاست، ادبیات، اجتماع، سفر و کوه میگذرد.
سنگ قبر فروشی
ترس عجیب
معمولا میترسند که شب بخوابند و دیگر بلند نشوند، من ترس این را دارم که شب قصد خواب کنم و هرگز نتوانم بخوابم و تا آخر عمر بیدار بمانم!
در مورد ماجرای نیمروز
فیلم ماجرای نیمروز در این سینمایی که سالی یکی دوتا فیلم دندان گیر بیرون میدهد، نعمتی بود. به نظر من از فیلم قبلی مهدویان بهتر بود، اگرچه ادامه دادن فیلم سازی در این سبک و تصویربرداری شاید از علاقه مخاطب بکاهد. اما علت اینکه در مورد این فیلم مینویسم خوب بودن فیلم نیست بلکه دیدن فیلم در مورد وقایع سال ۶۰ است. وقایعی که تا به الان فقط و فقط بلندگوی غیردولتی داشته و هیچ وقت دولتیان قصد بیان روایت خود از آن دهه را نداشتهاند یا حداقل با این کیفیت را نداشتهاند. اگرچه فیلم را “دولتی” دانستن شاید درست نباشد اما منظور فیلم چیزی بیشتر از این نیست. قصهای که با کیفیت خوبی از دید حکومت دهه ۶۰ به صورت نادری بر پرده سینماها میرود. موضوع تابویی که هرکس نمیباید در مورد آن فیلم بسازد و قاعدتا هرآنچه در این فیلم میبینیم مورد تایید روایت جمهوری اسلامی است. فیلم در توجیه اقدامات حکومت در آن تاریخ است. آنجا که مسعود یعنی بازجو مهربان اوین سعی در مسامحه با زندانیان میکند اما منافقین برادر او را به شکل فجیعی میکشند. یا صحنه آخر که حامد به دختر لبخند میزند اما او شلیک میکند (کمی کلیشهای). توجیهی که منطقی میآید اما همه داستان را عنوان نمیکند.
پ.ن. ۱ عباس، نفوذی در اطلاعات سپاه باید با دماغ عمل کرده ظاهر میشد؟ اینقدر کلیشهای و لوس؟
پ.ن. ۲ بازی دادن به جواد عزتی آنهم در نقشی به این جدیت اصلا جالب نبود، عزتی سابقه کار طنز دارد و آدم از همان بدو فیلم میخواهد بزند زیر خنده که شاید دارد شوخی میکند.
عادتها
آخرِ این ماه هم وقتی برای اولین بار این ترانه از قربانی را شنیدم حس بسیار فزایندهای داشت.
روشنایی زیاد!
عکس از پنجره خانه جدید است. بعد از تصمیم دو نفره برای تعویض خانه، حالا باید معضلاتش هم حل شود. پنجره پرده ضخیم ندارد تا جلوی روشنایی لاینقطع شب را بگیرد. حالا طول روز دارد مثل بند تنبان کش می آید. و من بدخواب و شب کار را به عزا نشانده. چاره ای نیست جز اینکه هرچیزی دم دست است را برای ورود نور آزار دهنده و بی موقع استفاده کنم. پتوی پلنگی ایده آل نیست اما از سر بیخوابی باید آویزان شود. اما باز هم نور از لا به لای درز پلنگی ها میزند داخل.
ایمیل هم زدم مسئول خوابگاه ها، اما در بروکراسی نفرت آوری ایمیل گم شده.
راه حل سوم چشم بند بود. اما، اما چشم بند برای پولداران داخل سریال هاست که از سر خوردن پول مردم خوابشان نمیبرد. چه به من این چیزها. اما یک شب امتحان کردم. بازم هم صبح پا شدم حس همان پولداران داخل سریال های ایرانی افتادم که تنها مشکلاشان خواب شبشان است.
و البته مشکل بزرگیست، مخصوصا اگر متمول نباشی و باز هم خوابت نبرد. درد عجیبیست.
درآمد و امور خیریه - منشی برای زندگیِ درست!
نگاهی به دوران سخت
اما وقتی فکر میکنم، میبینم به قولی، شاید شجاعت در آن باشد که در حین این شکستها هم، آدمی بتونه سرش رو بالا بگیره و بگه دارم شکست میخورم، دارم میشکنم، رد شدم، به نتیجه نرسیدم، دلم پره، درست نشد، راه نمیافته، به بیراهه دارم میرم و در همین حال هم سرش رو بالا بگیره و به آیندهای با موفقیت نگاه کنه. فکر میکنم این کار شدیدا سخت باشه. بله وقتی به ساحل سلامت (اگر بشه گفت ساحل سلامتی وجود داره) رسیدیم راحت میتونیم بگیم دریای پر تلاطمی بود اما گذر کردم، طوفانهای شدیدی داشت اما زنده رسیدم، اما در حین این طوفانها هم میشه سر به بالا گرفت؟
حسی وجود داره در من برای نوشتن در مورد این سختیها آنهم نه با نگاه افسوسخورِ ناامید بلکه با نگاهی گذرا به تمام این سختیها. اگرچه نیازمند عظمی عظیم دارم تا بندهای خجالت، معاملات اجتماعی و حرفهای مردم رو کنار بگذارم. شاید برای اون استاد افتخاری باشه که بگه بله این سختیها تموم شد و الان موفقیت در کنار من نشسته، در حالی که شکستهای زیادی رو دیدم و دید اطرافیانش نسبت به او حتی بهتر شه و همین طور هم شده. اما برای کسی که در شکستها به سر میبره آیا همان دید عمومی وجود داره؟ شاید هم به حرف مردم زیاد بها میدم، که البته میدم.
در هر صورت من این کار این استاد رو دست کم نمیگیرم و یه چیز جالبی هم که بعدا اضافه کرده هم آخرین جمله رزومه است که نوشته این روزمه از همه کارهای آکادمیک من بیشتر مورد توجه قرار گرفته و به عنوان یک شکست ازش یاد کرده. :)
نشان دادن شکستهامون به دیگران راهی بسیار قوی برای کمک به دیگران برای کنار آمدن با کاستیهاشون است.