حس حلزون

حس حلزون رو دارم، در این دوسال اخیر در این کشور بار پنجمه که دارم جابجا میشم، بار به کول و ازین خونه به یه خونه دیگه. حالا هم شهرم رو عوض کردم، شهر کوچکی نزدیک پایتخت.  هم خونه دوستی شدم. زندگی راحت نمیگذره اما راه خودش رو پیدا میکنه و بین پستی بلندی ها جایی هم برای ما میزاره. لعنتی فقط هم توی پستی ها.

جدیدا به خاطر وجود اوقات زیادی برای فکر کردن، که واسه خودش معضلی شده، به آدم های اطرافم فکر میکنم و با عرض تاسف گاهی اوقات پیشرفتشون واسه من حسادت برانگیزه، کاری که قبلا مادرم هر بار با مثال زدن آدم های مختلف در اطراف برای میکرد حالا خودم برای خودم به صورت کاملا داوطلبانه و نفرت انگیز انجامش میدم. دیگه نیازیم نیست که تویه یه قریه باهم زندگی کنید تا اوضاع زندگی اطرافیان به گوشتان برسد، کافیه یه تب جدید در اینترنت باز کنید و تاپ... نمو رو به رشد آدم ها واستون اسکرول میشه.

ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد                          و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد
زین بیش نیک بود به من بنده رای تو                       گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد
گر هست بی گناه دل زار مستمند                              در محنت و بلای تو این نیز بگذرد
وصل تو کی بود نظر دلگشای تو                             گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد
گر دوری از هوای من و هست روز و شب                    جای دگر هوای تو این نیز بگذرد
بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو                              اکنون نیم سزای تو این نیز بگذرد
گر سر گشتی تو از من و خواهی که نگذرم                      گرد در سرای تو این نیز بگذرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطف کردی