پرتقال

دلم لک زده برای یه مهمونی. یه مهمونی خانوادگی که همه دور هم بشینن. بعد من از تو ظرف میوه یه پرتقال درشت تامسون بردارم شروع کنم به پوست کندن. همین جور پوست بکنم. بعد همین طور ساکت بشینم به حرف بقیه گوش بدم. مخصوصا بزرگای فامیل. مادربزرگ‌ها. بعد حرف بزنن ازین در ازون در. در مورد سیاست هم حرف نزنن. نه حالم به هم میخوره دیگه ازین موضوع. در مورد باغ همسایه نظر بدن. در مورد فلان گردن کلفت شهر. یا اینکه فلانی که از بانک وام گرفت و در رفته. یا عروسی فلانی که تازه از زن قبلیش جدا شده.
یکی یه گوشه دائم تیکه بندازه و بخندیم. یکی هم یه طرف پاشو چسبونده باشه به بخاری چون پاش درد میکنه. یکی هم یه بچه داشته باشه و شیر بده بهش. شب باشه و پاییز شایدم زمستون.
...
و من همچنان بشینم و گوش بدم. نظر ندم. حرف نزنم. پرتقال پوست بکنم و گوش بدم.
پوست کندن پرتقال که تموم شد، قاچ کنم تو پیشدستی و به بغل دستی‌ها تعارف کنم...نقطه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطف کردی